من ترجمه میکنم. هر متنی که به دستم میدهند، ترجمه میکنم. دوست ندارم از این هویت و ردای مترجمی خودم بیرون بیایم.
(البته ماندن در هر لباسی ـ حداقل شما میدانید ـ فقط محدود به جسم است و روح ـ یا اگر از این واژه خوشتان نمیآید ـ ذهن آدم هر لحظه هر هویتی دارد و لباسی و خانهای.)
دوست دارم بگویم من یک ماشین ترجمهام، ترجمه میکنم. برای دلم کمتر، چون ترجمه نمیخواهد و بومی است، از آن بومیهای وحشی که با همه آتشی که بر خرمن مهزود افتاد، هنوز آنجاست و کارهایی میکند و بعید میدانم به شهر بیاید...
بگذریم.
چند روز پیش آقایی مراجعه کرد در یک کلام به شدت خوش تیپ.
یک پوشه فانتزی را از یک کیف چرمی گران قیمت بیرون آورد. گفت این پنجاه صفحه را میخواهم ترجمه کنی. گفت روی پروژه طرح جامع [...] دارد کار میکند که بین وزارت [...] و دانشگاه [...] کار میکنند و برای غنای بخش ادبیات موضوع نیاز به این متنها داریم که ترجمه شوند. اگر این طرح جامع اجرا شود دیگر در بخش [...] مشکلی نداریم.
دهان روحم باز مانده بود از این همه تحول و پیشرفت.
از فرصت استفاده کردم و به روحم گفتم بفرما، اینو دیگه چی میگی؟ تو مگه خودت به حل این مشکلات فکر نمیکنی؟ چند تا پروژهی ذهنی هم که داشتی! کدوم یکیشو عملیاتی کردی خره؟ پاشو بیا تو هم دستی برسون بلکه زودتر تموم بشه. ببین اینا که دارن کار میکنن.
ـ دادیم بچهها از این متنو از اینترنت پیدا کردن. میتونی تا هفته دیگه تمومش کنی؟
- نه، خیلی زوده. تو این فرصت فقط میتونم ادبیات موضوعو مرور کنم.
- ببین لازم نیست وسواس داشته باشی. آخه ما دو هفته دیگه باید طرحو نهایی کنیم. برنامهها از قبل بسته شده. وقت کمه.
- [...]
- [...]
- باشه حالا سعی خودمو میکنم.
الان دارم متن را ترجمه میکنم. بروشور تبلیغاتی یک دستگاه الکترونیکی است که بعضی ویژگیهای فنی و تکنولوژیک دستگاه را هم شرح داده است و با آب و تاب، توضیح داده که سیستم سنتی تفکر دیگر جواب نمیدهد و دستگاه 185 دلاری آنها سیستم تفکر جدیدی را جایگزین خواهد کرد. دیگر لازم نیست کسی فکر کند، خود دستگاه اطلاعات را دریافت میکند و به مشتری میگوید که چه کار کند. مشتری فقط پرینت بگیرد. کار با دستگاه خیلی راحت است. یک دکمه خاموش و روشن دارد و یک کلید فشاری برای شروع به کار که در نسخههای بعدی حذف خواهد شد. اگر کسی کمک خواست به یکی از دفاتر بینالمللی شرکت سازنده، که در آینده نزدیک شعبهای هم در تهران خواهد داشت، تلفن بزند یا مکاتبه کند.
من تنها به ترجمه ادامه میدهم. فرصت فکر کردن نیست. باید سر فرصت تمام بشود.
و روحم را گذاشتهام که بخندد به این متن و آن مرد خوشتیپ، و آن طرح جامعی که همه مشکلات را ما را تا همین چند روز دیگر حل میکند.
(البته ماندن در هر لباسی ـ حداقل شما میدانید ـ فقط محدود به جسم است و روح ـ یا اگر از این واژه خوشتان نمیآید ـ ذهن آدم هر لحظه هر هویتی دارد و لباسی و خانهای.)
دوست دارم بگویم من یک ماشین ترجمهام، ترجمه میکنم. برای دلم کمتر، چون ترجمه نمیخواهد و بومی است، از آن بومیهای وحشی که با همه آتشی که بر خرمن مهزود افتاد، هنوز آنجاست و کارهایی میکند و بعید میدانم به شهر بیاید...
بگذریم.
چند روز پیش آقایی مراجعه کرد در یک کلام به شدت خوش تیپ.
یک پوشه فانتزی را از یک کیف چرمی گران قیمت بیرون آورد. گفت این پنجاه صفحه را میخواهم ترجمه کنی. گفت روی پروژه طرح جامع [...] دارد کار میکند که بین وزارت [...] و دانشگاه [...] کار میکنند و برای غنای بخش ادبیات موضوع نیاز به این متنها داریم که ترجمه شوند. اگر این طرح جامع اجرا شود دیگر در بخش [...] مشکلی نداریم.
دهان روحم باز مانده بود از این همه تحول و پیشرفت.
از فرصت استفاده کردم و به روحم گفتم بفرما، اینو دیگه چی میگی؟ تو مگه خودت به حل این مشکلات فکر نمیکنی؟ چند تا پروژهی ذهنی هم که داشتی! کدوم یکیشو عملیاتی کردی خره؟ پاشو بیا تو هم دستی برسون بلکه زودتر تموم بشه. ببین اینا که دارن کار میکنن.
ـ دادیم بچهها از این متنو از اینترنت پیدا کردن. میتونی تا هفته دیگه تمومش کنی؟
- نه، خیلی زوده. تو این فرصت فقط میتونم ادبیات موضوعو مرور کنم.
- ببین لازم نیست وسواس داشته باشی. آخه ما دو هفته دیگه باید طرحو نهایی کنیم. برنامهها از قبل بسته شده. وقت کمه.
- [...]
- [...]
- باشه حالا سعی خودمو میکنم.
الان دارم متن را ترجمه میکنم. بروشور تبلیغاتی یک دستگاه الکترونیکی است که بعضی ویژگیهای فنی و تکنولوژیک دستگاه را هم شرح داده است و با آب و تاب، توضیح داده که سیستم سنتی تفکر دیگر جواب نمیدهد و دستگاه 185 دلاری آنها سیستم تفکر جدیدی را جایگزین خواهد کرد. دیگر لازم نیست کسی فکر کند، خود دستگاه اطلاعات را دریافت میکند و به مشتری میگوید که چه کار کند. مشتری فقط پرینت بگیرد. کار با دستگاه خیلی راحت است. یک دکمه خاموش و روشن دارد و یک کلید فشاری برای شروع به کار که در نسخههای بعدی حذف خواهد شد. اگر کسی کمک خواست به یکی از دفاتر بینالمللی شرکت سازنده، که در آینده نزدیک شعبهای هم در تهران خواهد داشت، تلفن بزند یا مکاتبه کند.
من تنها به ترجمه ادامه میدهم. فرصت فکر کردن نیست. باید سر فرصت تمام بشود.
و روحم را گذاشتهام که بخندد به این متن و آن مرد خوشتیپ، و آن طرح جامعی که همه مشکلات را ما را تا همین چند روز دیگر حل میکند.
(شرح عکس: یک معلم خصوصی به اسم ژیل دلوز، هندسه زنون را برای یک سگ مشهور شرح میدهد. به نقل از یک وبلاگ خارجی در اینترنت)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر