دوستم حسین نورینیا (+) به درستی متوجه عصبانیت من از «شایدی شدن شعر و عشق» در یادداشت قبلی شد و گفت:
همین طور است که میفرمایید. اما به نظرم آن شاید میتواند زبان حال زندگی ما در دوران معاصر باشد. عشق تام که در آن همه چیز بایدی است متعلق به دوران گذشته بود و کسی که اکنون با آن دوران میزید. امروزه عشق نیز «شایدی» است. دنیای پست مدرن پدر همه را درآورده…
با این نگاه تاریخی وخطی مخالفم (و حاضرم جانم را بدهم تا خلافش را ثابت کنم!). در بحثهایی که با دوستان داشتهام و گاه در میان یادداشتهای همین صفحه، این درخواست را ارائه دادهام که بیایید نگاه تاریخی و محصول مهم آن یعنی انگارهی پیشرفت را کنار بگذاریم و امور را حداقل بهصورت آزمایشی در قالبی «همزمان» ببینیم.
نگاه غیرتاریخی یا بهتر بگویم غیرخطی، نیرنگهای به کار گرفته شده در نگاه خطی را برملا میکند: برای مثال وقتی میگوییم که «شاید» واژهی کلیدی زمانهی ما شده است خوب این خودش یعنی دعوت به طرد واژهی باید. اما با نگاه غیرخطی تازه معلوم میشود که میان شاید و باید یک جنگ خونین درگرفته و شاید هم حضور و فعالیتی چشمگیر دارد که در نگاه خطی آشکار نیست.
در ادامه بحث یادداشت قبلی میخواهم بگویم نگاه خطی و تاریخی محصول و ابزار علم است و به همین خاطر است که علم از «شاید» جانبداری میکند. این نگاه بهجای اهمیت یافتن در عرصهی علم در عرصهی شعر و دعا و عشق هژمونی پیدا کرده تا جایی که شاعر عزیز خراسانی قصهی ما را هم به شایدگویی انداخته است.
و میخواهم بگویم نگذارید که شاید وارد شعر شود؛ درست همانطور که نمیگذارید باید وارد علم شود.
من مخالف شاید نیستم و شاید خودم بیشتر از همه از این واژه استفاده میکنم. مسئلهی من مرزهای ژئوپولیتیک کاربرد شاید و باید است که برداشته شده است. باید به علم رفته و شاید به شعر آمده. مسئله این است که شاید و باید هر کدام متعلق به یک ژانر است و جابجایی این دو پیامدهای خونباری دارد ـ باور کنید خیلی وحشتناک و خیلی خونبار و البته در بعضی موارد به شدت کمیک و خندهدار.
برای نمونه وقتی یک اهل علم (ساینس) که در حالت طبیعی باید بگوید شاید، از باید استفاده کند همان ذره از علم که دارد به خرافه تبدیل میشود. در نتیجه او بیدرنگ در آزمایشگاهش را تخته میکند و میپرد وسط میدان و میافتد به جان مردم برای اصلاح بر اساس یک الگوی مهندسی که باید!
وقتی که عاشق بگوید شاید، نتیجه از این هم خطرناکتر است. او بایدی را رها میکند که خاص خودش است و در عین حال برای دیگران کشنده…
قبول دارم که عاشقهای امروزی شایدزده شدهاند. خیلی پیش از پستمدرنهای امروزی، این مدرنها بودند که به هژمونی شاید در همهی ژانرها دامن زدند. گفتار از نظر مدرنیسم و بهتبع آن از نگاه پستمدرنیسم باید گشوده باشد و نسبی و نقدپذیر و منعطف و شایدی. دیدیم که مدرنیته با آن که خودش سخت در کار صدور شاید به همهی گفتارها بود، در چند لحظه به شدت بایدی و در نتیجه خرافاتی شد. از این منظر تفاوت چندانی میان مدرنیسم و پست مدرنیسم نمیبینم.
فکر میکنم این شایدزدگی شعر و بایدزدگی علم ـ جدای از نتایج گاه تراژیک و گاه کمیکی که به بار میآورند ـ یک بیماری جدی است که شاید باید شناسایی و معالجه شود. وسائل خوبی برای این راه داریم: اول نگاه غیرخطی؛ و دوم یک روانکاوی جدی که متون و نهادهای بهظاهر سالم ما را هم به دقت اسکن کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر