شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۶

جهش نسلی

جمعه زدم به کوه بعد از چند ماه. کوه‌های شمال تهران حداقل در این صد ساله که ما می‌شناسیم همیشه مهم بوده‌اند. بیشتر تصمیم‌های کوچک و بزرگی که بر زندگی این مردم اثر گذاشته نه در جلسات اداری یا گردهم‌آیی‌های رسمی که در طول همین گذرگاه‌های سنگی ریخته شده. کاش یک تاریخ‌نویس جدی به‌دنیا بیاید و تاریخ انتزاعی این گذرگاه‌ها را بنویسد.

کوه‌های شمال تهران از منظر مطالعات تطبیقی هم سوژه جالبی است. برای مثال اولین پرسشی که به ذهن آدم خطور می‌کند این است که کدام شهر بزرگ دنیا چنین کوه‌هایی دارد؟ تا جایی که می‌دانم در شهرهای بزرگی مثل پاریس و لندن مردم ترجیح می‌دهند بیشتر در پیاده‌روهای داخل شهر قدم بزنند و در کافه‌ها دور هم بنشینند. بعضی جاها که دسترسی هست مردم به کنار دریا می‌روند. مسیرهای کوهستانی شمال تهران هم جای قدم زدن شده است هم جای در کافه نشستن و هم جای کنار آب نشستن و نارسیسی به آب زل زدن.

به‌علاوه همان‌طور که گفتم در این صد ساله، ورود مستقیم دولت به کوه، صحنه را تماشایی‌تر کرده است. دولت کوه را به میل خود و با هر ابزاری که در دست داشته خط‌کشی کرده و نمادهای خودش را در آنجا نصب می‌کند. حتی می‌دانیم که در دوره‌هایی بعضی دولت‌ها مسیرهای جدیدی ساخته‌اند.

جدای از مطالعات تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، کوه‌های شمال تهران از منظر مطالعات اقتصادی، دینی، و روانی هم سوژه‌ی خوبی برای مطالعه است که کمتر توجهی را به خود جلب کرده است.

از منظر وبلاگ‌نویسی هم کوه می‌تواند موضوع یادداشت‌های وبلاگ‌نویسان باشد.

در اینجا قصد ورود به هیچ یک از این موضوعات را ندارم.

کوهی که امروز دیدم همان کوه بود فقط آدم‌هایش عوض شده بود.

ورودی‌های امسال به گذرگاه‌های شمال تهران شباهتی به ورودی‌های سال‌های قبل نداشتند. این تفاوت به حدی بود که احساس می‌کردم اشتباه آمده‌ام یا در سرزمینی دیگر قدم می‌زدم.

دیده‌ایم افراد از نسل خود و تفاوت‌های آن با نسل‌های قبلی و بعدی سخن می‌گویند. در ادبیات رسمی سخن از ویژگی‌های نسلی نسل‌های اول تا سوم انقلاب را زیاد شنیده‌ایم. خود من تا همین چند هفته پیش در این باره حرف می‌زدم و نظر کارشناسی می‌دادم.

بر اساس آنچه امروز دیدم اجازه می‌خواهم بگویم همه آن بحث‌ها درباره هویت نسلی فقط به درد گزارش‌های اداری می‌خورد و ربطی به واقعیت جاری ندارد.

نسلی که امروز در کوه دیدم، اگر واژه نسل درست باشد، نه یک یا دو نسل که صدها نسل با ما فاصله دارد. خیلی دوست داشتم کلیدواژه‌های زبانشان، رنگ لباسشان، سبک زندگیشان و آداب معاشرتشان را بر اساس یک چارچوب تحلیل کنم و به یک تعریف مشخص از «هویت نسلی» آنها برسم. نشد که نشد. بعضی از متن‌هایی که این نسل می‌خوانند را می‌شناسم و گاه به لایه‌هایی از معناهای مورد نظر نویسنده هم دست یافته‌ام. اما این نسل ـ بهتر است بگویم نسل‌هایی ـ که امروز دیدم شیوه خواندن خاص خودش را هم دارد.

احساس می‌کنم یک جهش نسلی جدی رخ داده است. باید به جای نسل به دنبال واژه یا واژه‌هایی دیگر باشیم. و باید به هر زبان که می‌دانیم و به هر رسانه که داریم به ورودی‌های جدید خوش‌آمد بگوییم.

به‌علاوه، فراموش نکنیم که در جامعه و جهانی تلویزیونی زندگی می‌کنیم. جامعه‌ای که متن‌های اصلی آن شفاهی است و به همین خاطر هر روز تغییر می‌کند. تلویزیون علاوه بر این که خیلی راحت تغییرات پارادایمی را پشت سر می‌گذارد، همه متون، خاطره‌ها، و حتی اسطوره‌ها را حداکثر در مدت یک هفته از جامعه پاک می‌کند و نظمی جدید را مستقر می‌کند. تلویزیون به‌عنوان یک سایبورگ نارس فقط به این توانایی‌های خودش آگاهی دارد و ریشه‌ها و پیامدهای آن را تشخیص نمی‌دهد. برای مثال عقل تلویزیون هنوز خودبنیاد نیست و ناچار است به تأیید مخاطبش تکیه کند. در چنین شرایطی وقتی یک جهش نسلی رخ بدهد نه یک محدوده سنی خاص که کلیت جامعه تغییر می‌کند.

می‌خواهم بگویم همان‌طور که به اصطلاح نسل سوم کلیت جامعه را نسل سومی کرد این نسل جدید هم ما را با خود خواهد برد.

دعای سفر بخوانید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

  © Blogger template Writer's Blog by Ourblogtemplates.com 2008, Modified by Esmail Yazdanpour

Back to TOP