دوشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۶

صف بلند ایده‌ها برای بیان

یشب صدای دوست قدیمی و عزیزی تأملات پیاده‌روانه من را بر هم ریخت. بحث از لزوم پیاده روی شد در برابر جنگ جالب و تماشایی مترو و مونوریل در این روزها. گفتم پیاده روی همان‌طور که به هضم غذا کمک می‌کند و گردش خون را تنظیم می‌کند، به هضم حرف‌ها و ایده‌های تازه وارد شده به سیستم فکری هم کمک می‌کند و گردش افکار را تنظیم می‌کند. دوستم از شدت هجوم افکار و ایده‌های نو در همان لحظه‌ی صحبت و پیاده‌روی حرف می‌زد و به نظرم می‌آید به‌نحوی از دست آنها گله داشت. راست می‌گفت. این بیماری را من هم دارم.

درست است که تولید ایده نظم خاصی ندارد، اما مکانیسم‌های مشخصی دارد: در شلوغ‌ترین یا آرام‌ترین لحظات می‌آید و تا به زبان یا قلمت راه پیدا نکند تو را رها نمی‌کند. مگر می‌شود مقاومت کرد. گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید. صادق هدایت راست می‌گفت: مثل خوره. ایده اگر بیان شد رهایت می‌کند. وارد ذهن‌های دیگر می‌شود، پرورده می‌شود، پردازش می‌شود، به نحوی که اگر دوباره با آن مواجه شوی ناشناس است.

به‌علاوه، یک ایده هیچوقت هیچوقت ربطی به یک فرد ندارد. ابلهان ساده‌سازی که تست چهارجوابی طراحی می‌کنند ایده‌ها را به افراد نسبت داده‌اند. حتی بعضی‌ها می‌گویند محدود به جامعه هم نمی‌شود: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند. سوپرنئوکان‌های جدید هم هنوز نتوانسته‌اند دلیلی برای رد این حرف میخائیل باختین ارائه کنند که ایده محصول یک ذهن تنها نیست. یک نظام در کار است، یک فرهنگ در کار است، یک فلک در کار است ـ در اینجا دوست دارم بدجنسی کنم و بگویم به جز ایده‌های کاسبکارانه؛ اما جلوی خودم را می‌گیرم و چنین حرفی نمی‌زنم!

به‌هر حال، نشانه‌های زیادی هست که ثابت می‌کند مشکل ما مشکل تولید ایده نیست. تولید زیاد داریم، خوب و اعلایش را هم داریم؛ ضعیف و متوسط را هم البته. اما عُرضه‌ی عَرضه نداریم. خودمان را به هزار کار مشغول می‌کنیم که حرف دلمان را نگوییم. ببین چه لپ‌تاپی خریدم! از صبح تا حالا تو صف بانکم! وای از دست این ترافیک! تصادفو دیدی؛ چه خونی از طرف رفت! آخ از دست این رئیس جدید که آدمو به چه کارایی که وادار نمی‌کنه! کامپیوترم ویروسی شده چیکار کنم! فولترشکن جدید می‌خوام! ببین من خیلی دوست دارم بنویسم ایده‌های زیادی هم دارم، اما خوب زندگی خرج داره، آدم مجبوره مثل سگ کار کنه، این چیزا که زندگی آدمو تأمین نمی‌کنه! می‌بینید در حالی که خود همین حوادث فرصت‌های خوبی برای ظهور ایده‌ها هستند، فوری به عنوان علت عدم بیان به کار گرفته می‌شوند.

از جمله همین اعتذارطلبان دوستانی دارم که نظم مسلط سیاسی را بهانه می کنند که فضا بسته است و تازه کافه کتاب‌ها هم بسته می‌شود و فلان و بهمان. دلیلی که به اندازه بهانه‌های قبلی مسخره است. مگر مخاطب همه‌ی حرف‌ها دولت است؟ مگر همه بازی‌ها در زمین سیاست انجام می‌شود؟ اصلن نسبت مساحت زمین‌های حرف زدن ممنوع به کل مساحت ایران چند به چند است؟ نسبت عرصه‌هایی که می‌شود کار کرد نسبت به عرصه سیاسی چند به چند است؟

به دوستانم می‌گویم این که می‌گویید لکنت زبان درست. اما این لکنت بیشتر از آن که تحت عامل سیاسی و ساختاری باشد؛ متأسفانه یک بیماری روانی است که حالا شیوع پیدا کرده و همه‌جاگیر شده. دولت هم از این لکنت رنج می‌برد. هم خودش لکنت دارد و هم از لکنت مردمش رنج می‌برد. یک میلیارد نظام سنجش افکار راه انداخته و هزاران مفسر اما آخرش نمی‌داند که خواسته اصلی مردم چیست؛ بالاخره مترو دوست دارند یا مونوریل. این لکنت زبان من و تو است که به نظم مستقر سیاسی راه یافته، و البته حالا در هر دو طرف شدیدتر شده.

به‌علاوه، یک ایده‌ی سرکوب شده مثل یک کتاب خوانده نشده نیست. فعال است بیشتر از وقتی که بیان آزاد یافته باشد. فروید می‌گفت امیال سرکوب شده‌ی جنسی تعالی پیدا می‌کنند. این حرف حداقل در مورد این زمینه غلط اندر غلط است. اینجا ایده‌های سرکوب شده به شدت تنزل پیدا می‌کنند و وارد فعالیت تخریبی شدید می‌شوند. آدم‌های فرزانه‌ای را می‌شناسم و شما هم حتمن می‌شناسید که در بهترین موقعیت‌های اجرایی هم که قرار دارند ایده‌هایشان را بیان و اجرایی نمی‌کنند و به‌اصطلاح خاک بازی می‌کنند. وقتی ایده جدیدی به همین افراد عرضه می‌شود به شدت مخالفت می‌کنند. «بهترین از این هم هست!» و خوب که بکاوی می‌فهمی منظورش ایده‌های در قفس مانده‌ی خودش است.

ـ خوب چرا این ایده رو عملی نمی‌کنی؟

ـ تو نمی‌دونی چطور دارن منو چارچشمی می‌پان!

می‌خواهم بگویم یکی از مهم‌ترین علت‌های سرکوب اجتماعی ایده‌ها همین انبوه ایده‌های بیان ناشده است؛ ایده‌هایی که همه سرکوب نشده‌اند و بیشترشان فقط در صف بیان قرار دارند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

  © Blogger template Writer's Blog by Ourblogtemplates.com 2008, Modified by Esmail Yazdanpour

Back to TOP