یکی از کارهای نفسگیر من در سال گذشته، نوشتن گزارشی برای معاونت فرهنگی وزارت علوم دربارهی وضعیت فعلی دانشگاه و نسبت آن با تحولات فنی، اجتماعی، و شناختی جدید بود.
البته این کار همانطور که در یک یادداشت انگلیسی گفتم، ربط چندانی با جریان حرفها و کلمات و آواهای جاری در مهزود ندارد، بهجز این که سدّ این جریان بود و همهی همان باقیماندهی انرژی مخصوص مهزود را به صفر و زیرصفر میرساند.
در عین حال، پرسش از «نظام آموزش عالی» موضوع مهمی است که نسبت به مسائل دیگر، همچون مسائل اقتصادی و معیشتی و سیاسی، توجه چندانی را به خود جلب نکرده است. همه میگویند «آموزش عالی» یعنی آموزشی که عالی باشد و مطالعه انتقادی «نظام آموزش عالی» هم مثل مطالعه انتقادی قوانین راهنمایی و رانندگی یا نظام پزشکی، در نقطه کورِ نگاه منتقدان قرار گرفته است.
البته کار من بیشتر توصیفی و کمتر انتقادی است؛ مگر همین توصیف به شناختی انتقادی برسد.
احساس میکنم کار اصلی من توصیف تحولات شناختی و فنّی به وجود آمده در شهر برای دانشگاه بود. برای نوشتن این کار همیشه جای خودم را کنار نردههای دانشگاه، یعنی در مرز دانشگاه و شهر تعریف میکردم. به همین خاطر شیوهی روایت، یا بهقول دانشگاهیها، متدولوژی کار، بیشتر شهری و اجتماعی بود تا دانشگاهی.
از همین جا میشود فهمید که مثل همهی بنّاییها ـ که در آخر کار حجم زیادی از مصالح و نقشهها روی دست صاحب کار باقی میماند و با تمام شدن کار به بینشها و تفاسیر جدیدی میرسد ـ متن نهایی این کار، حجم زیادی از نانوشتهها یا بهتر بگویم ناپرینتهها دارد که اگر لازم باشد اینجا درج خواهم کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر