در چند روز گذشته گرم صحبت با لیلا گاندی بودم، نبیرهی گاندی. دربارهی نظریهی پسااستعماری حرف میزد و کمکی که میتواند به شکل گرفتن یک «علوم انسانی جدید» بکند. سخن او از این جهت برای من مهم است که مدتی است خودم علوم انسانی را خیلی تهوعآور یافتهام. همهی قلعهها و نقاط مهم مقاومت در علوم انسانی به دست دشمن افتاده است. منظورم از دشمن جناح رقیب نیست، هر چه باشد آنها هم آدماند و پرسش دارند و میتوانند یک پایهی بحث باشند. علوم انسانی به تسخیر یک ماشین اداری بیعقل درآمده است. شاید به این خاطر است که گاهی فقط در محیطهای غیررسمی و با زبان غیررسمی حرفهایی میزند و خودی نشان میدهد.
گاندی مشکل را در دوران کاشت ایدهی علوم انسانی در غرب میدانست. میگفت این ایده از همان اول سیاسی و طرفدار بوده است. چه علومی که طرد نشد و چه بحثهایی که سانسور نشد. در میان انبوهی از رشتهها و بحثهایی که حذف شد، امروزه میبینیم که منطق، ریاضیات، علوم طبیعی، ستارهشناسی، پزشکی، حقوق، و الهیات دوباره احیا شده و برای خودشان فعالیت میکنند. خوشبختانه دیوارهای خوبی هست که ارتباط علوم فاخر و لیبرال انسانی را با این علوم خاکی و «مکانیکی» جدا میکند.
اومانیسم رنسانس این تبعیض و تفکیک را از اسلاف خود به ارث برد و با این کار، تناقضی بنیادین را در طرح خود آشکار کرد. با آن که ادعا میکرد که انسانهای جامع و کاملی را تربیّت میکند، مجموعهای از موانع فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را سر راه اصول انسانی برپا کرد.
نظریهی پسااستعماری همچون «علوم انسانی جدید»، قدرت غربی را بهعنوان بخشی از معرفتشناسی و نظام آموزشی غربی تعریف میکند. بهمحض مطرحشدن این ایده، راه برای برتری بخشیدن به نقش انقلابی روشنفکران پسااستعماری روشن میشود.
گاندی از «افتراق مطلق میان فعّالیّت فکری و واقعیّتهای سیاسی» مورد نظر منتقدان نظریهی پسااستعماری ابراز نگرانی میکرد. یکی از منتقدان، نظریهی پسااستعماری را یک نظریهی ادبی ملالآوری خوانده بود که ربطی به واقعیتهای جهان استعمارزداییشده و دولتهای امروزی ندارد. او گفته بود تمامی نظریهپردازیهای خارج از علوم انسانی کالای لوکسی است که دسترس عده مرفه و خاصی از جهان سومیهای بیدرد قرار گرفته است که امکان سفر به جهان اول را یافتهاند؛ در حالیکه، اکثریّت عمدهی دیگر، محکوم به کار و زندگی زیرخط استانداردهای زندگی در دوران استعماری هستند.
گاندی میگفت اینها فکر میکنند که وقتی یک دولت عوض شد باید نشست چون ذهنیتها و اسطورهها هم عوض میشود؛ فکر میکنند که نظریهپردازی مانع از کنش سیاسی «واقعی» در حوزهی اجتماع میشود. در تحلیل آنها این کار روشنفکر و محتوای نظریهی پسااستعماری است که فضا را آلوده میکند و ننگِ بازی کردن با کالاهای لوکس را از آن خود میکند. میگفت سفر روشنفکران جهان سوّم به جهان اوّل، پرواز از امور اجتماعی و جمعی موجود در جهان مصیبتزدهی سوّم ، به جهان انتزاعی و نظریهپرور کلانشهرهای جهان یا بالا رفتن از نردبان تاریخ نیست.
گاندی بهدرستی ادعا داشت که روشنفکران پسااستعماری دید کاملی از وضعیت موجود دارند. میگفت، رسیدن به این دید در جهان سوّم دشوار است و دیگر این که این دوستان منتقد، با اصل اندیشه و نظریهپردازی مخالفند و «هر تلاشی برای فکر کردن» در جهان سوّم را ناظر بر «ارتباطی طنزآمیز با جهان و قابلیتهای ما برای فهم آن» میداند. «در نهایت منطقی، این برتری دادن یکسویهی تجربه بر نظریه ـ یا فعّالیّت سیاسی بر کار دانشگاهی ـ در کار سلب اعتبار و محرومیّت کامل اجتماعی همهی فعّالیّتهای روشنفکری است.»
لیلا گاندی میگفت البته باید همیشه مراقب بود که بهقول اسپیواک در «جایی خارج از ماشین تدریس» قرار بگیریم و هیچوقت نباید رویهی جدید استفادهی پارازیتی مرکز از پیرامون را از یاد ببریم. امّا اگر روشنفکران اهمیّتی دارند که دارند، خودشان راههای سوء استفاده از خود را باید بهتر از اکتیویستها بشناسند و ببندند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر