بخش اوّل اینجا
چیزی که لیلا گاندی را نگران کرده بود «موج جدید ضدروشنفکری و ضد کار فکری در اندیشهی چپ» بود. هم دولتهای و لابیهای حکومتی جناح راست در کار سانسور بیرحمانهی کار روشنفکری و قطع بودجهها و حذف برنامههای ملّی هستند و هم فعالان جناح چپ جوّگیر شدهاند و بهخیال رسیدن به معیارها و جایگاه اقتصادی و سیاسی رقیب، نیروهای فکری خود را طرد میکنند. متأسفانه چنان که آشکار است وارث جهانی شدهایم که از قرار معلوم هم چپ و هم راست، در مخالفت خود نسبت به کار غیراقتصادی و غیرکاربردی، به یک نقطه رسیدهاند. از جان فرو نقل میکرد که گفته بود:
مسئله اصلی، جایگاه اجتماعی اندیشه در جامعهی سرمایهداری است ـ یعنی در جامعهای که تلاش دارد اندیشه را بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم در خدمت کسب سود بهکار گیرد. با آن که زمانی در میدان منطق انباشت سرمایه، فضاهای استثنایی پدید میآمد، این فضاهای اخلاقی و زیبا در برابر یک عقلانیّت همهجانبهتر در حال محو شدن است. یکی از نشانههای بارز این محو شدن در گفتار راست جدید و عموزادههای آنها یعنی چپهای تکنوکرات نمود پیدا کرده است: هر دوی آنها با استفاده از واژگان اقتصادی، مطالعات علوم انسانی را از اعتبار میاندازند.
نقد اکتیویستها از روشنفکران و آکادمی، که همهی جریان تولید دانش را نامربوط میداند، با موانع جدی مواجه است. صندلی راحتی روشنفکر، جایگاه سیاسی کم خطرتر ـ و شاید کم اثرتر ـ از میدان جنگ انقلابی است. با این وجود، همین جایگاه، اثرگذار است. از این جایگاه میتوان ـ بهبیان فوکو ـ تفکر را در میان «نهادهای احمق» برانگیخت.
اندیشهی پسااستعماری، جریان فکری زنده و پویایی است. این که ما تجربهی استعماری داشتهایم یا نداشتهایم، یا تجربهی ما شباهتی با هند و الجزایر دارد یا نه، مسئلهی دوّم است. مسئلهی اوّل این است که این جریان فکری، بدون آن که نشانی از سازش با جمود و بوروکراسی حاکم بر علوم انسانی سنتی داشته باشد، بخش مهمی از تولیدات علوم انسانی را برعهده دارد و فضا را برای طراحی علوم انسانی جدید روشن و باز میکند. آنچه آمد ترجمهای لمپن ـ وبلاگی از یک ترجمهی خودم از مقالهی لیلا گاندی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر