میخواستم دربارهی تجربهی آموزشی سینا در این مدت بنویسم که این عکس رسید. عکسی که از مهد فرستادهاند جای تأمل دارد. لباس آکادمی به تن سینای پر شرّ و شور ما و به تن هیچ بچهای نمیآید. این لباس را به زور بر تن او کردهاند. سئوال من این است که چرا گفتمان و نشانههای دانشگاهی اینقدر مورد استفاده قرار میگیرد. جدای از عملکرد این دوستان و اطرافیان ما، فکر میکنم این خودِ مدرنیته است که زور میزند که نمادها، نشانهها، و لباسهای متداعی با خودش ـ و بیشتر از همه، نمادهای دانشگاهی ـ را بر تن مردمان و تابعان خود حک کند. در این معنا، نظام اجتماعی مدرن با نظام اجتماعی بدوی، آن که در زندگی ایلیاتی بود، فاصله چندانی نگرفته است. بدن فرد در زندگی ایلیاتی به همین اندازه موضوع اِعمال قدرت بود.
البته در این میان تناقضهای زیادی وجود دارد. مهمتر از همه این که مدرنیته همیشه مجبور است نسبت خودش و دانشگاه را تعریف و بازتعریف کند و دانشگاه را به عنوان یکی از نهادهای خودش معرفی کند. در این که مدرنتیه در ارائهی این تعریف موفقیتهایی داشته شکی نیست، اما کافی است جلوی همین رابطهی جا افتاده و رسمیت یافته، یک علامت سئوال گذاشته شود و آن وقت همه چیز رنگ دیگری پیدا میکند.
از منظری دیگر، همین تندروی و شتابزدگی بدون تفکّر در پوشاندن «لباس دانشگاهی»، یعنی بالاترین نشان مدرنیته بر تن کودک ـ آن گونه که در این عکس ثبت شده ـ از آن کنشهای شالوده شکن و تناقضآمیز قابل مطالعهای است که به دست خود سربازان مدرنیته به انجام رسیده است. این روزها این شتاب زدگی به مرحلهی جالبی رسیده… همهی جریانها، اعم از سیاسی و اقتصادی با هم بر سر پایین آوردن سن تابعان، سوژهها، و سربازان خود مسابقه گذاشتهاند. همین الان که دارم مینویسم بانک «رفاه کارگران!» از طریق تلویزیون اعلام میکند که بچهها میتوانند روی دفترچههای حساب پسانداز نقاشی بکشند؛ تازه، «بزرگها هم میتونند مثل بچهها در این مسابقه نقاشی شرکت کنند»… بعید نیست بهزودی خود دانشگاه هم اعلام کند حاضر به پذیرش دانشجوهای زیر ده سال هست.
به هر حال سینا فارغ التحصیل شد! و واقعیت این است که تجربهی آموزش او در این مدت، خیلی یکدست، سیستماتیک و برنامهریزی شده، بهمعنای مدرن کلمه نبود. روز جشن فارغالتحصیلی هم این عکس را به ما دادند و هم این شعر را از زبان بچهها شنیدیم:
چه دنیای قشنگی
دنیای رنگارنگی
دنیای ما بچهها
دنیای صلح و صفاست
میخونیم و میخونیم
قدر همو میدونیم
غمهای زندگی رو
از دلهامون میرونیم
با شادی کار میکنیم
امیدمون به فرداست
البته خوب می دونیم
فردا فردا مال ماست
امیدمون به فرداست
البته خوب می دونیم
فردا فردا مال ماست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر