سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

تحویل سال به تقویم شبانی

یادداشت قبل با موجی از ایمیل‌ها، نظرهای شفاهی، چند کامنت درج نشده، و یکی دو دهان و ابروی کج همراه بود. همان‌طور که گفتم، خبر تحویل زودهنگام سال را سعید محمدی رساند؛ هم اطاقی من در خوابگاه دانشگاه کرمان.

با سعید از 69 تا 73 هم اطاقی بودم. ریاضی می‌خواند و شاگرد همین دکتر زاهدی وزیر علوم امروز و به‌قول خودش، «رجب» (دکتر رجبعلی‌پور) بود. دانشجوی منظمی نبود و تا لنگ ظهر و بعضی روزها تا بعدازظهر می‌خوابید، اما مرجع حل مسائل همکلاسی‌ها و همه بچه‌های خوابگاه بود. با دیدن صورت یک مسئله، پله‌ها را دو تا یکی می‌دوید تا ته جواب و اگر به جوابی نمی‌رسید سرش را برمی‌گرداند و بدون گفتن چیزی ول می‌کرد و می‌رفت سر یک کار دیگر؛ اما معلوم بود که با مسئله کنلجار می‌رود.

سعید خوابگاه را بیشتر از کلاس‌های درس دانشگاه دوست داشت و همیشه کلافه بود از پنجره‌های کوچک ساختمان‌های دانشگاه کرمان. خوابگاه شماره یک دانشگاه کرمان، حدفاصل بین دانشگاه و زمینی کویر مانند بود، جایی که سعید خیلی دوست داشت. من آن روزها فروید می‌خواندم و یونگ و نیچه و بعضی وقت‌ها به دستش شعری از سپهری یا اخوان می‌دادم. می‌گفت این که می‌گوید «پشت هیچستان» یعنی همین جا.

سعید بعد از من درسش را تمام کرد و به جای، شغل شریف ما، مسافرکشی واقعی یا مجازی، راست برگشت به کمک پدرش در چوپانی. پدرش چوپان یک ده نزدیک دیهوک بود، سر مرز یزد و کرمان و خراسان.

آخرین بار سعید را سال 80 دیدم. اثری از زندگی شهری در او نبود. یک چوپان تمام عیار شده بود. نبوغش را نمی‌شد انکار کرد اما از او خوشم نیامد، فحش‌های رکیک می‌داد به شهر و آدم‌هایش. می‌گفت توانسته خودش را از هر چه غربی‌ها به ذهنش تزریق کرده بودند خلاص کند و برگردد و وارد زندگی چوپانی شود. می‌گفت فلسفه می‌خواهی بخوانی ده سالی بیا پیش خودم. مدتی پیشِ پدرش و چند چوپان دیگر زندگی کرده بود و زمین و آسمان همه‌ی منطقه را می‌شناخت. جایی که او هست، نمی‌شود باور کرد ستاره‌ای بتواند پنهان باشد. از نظم جهانی چوپان‌های آسیایی می‌گفت. می‌گفت اسماعیل، تو می‌گی اینترنت؟ اگه شبکه اینا رو ببینی چی می‌گی؟ می‌گفت چوپان «دیگِ رستم»، از حوادثی که بین فرات و دیوار چین رخ می‌دهد خبر دارد. گفتم آهان مثل دکتر گاورسی بجستانی. اخم کرد.

راست می‌گفت. خودم چوپانی را بین فردوس و سرایان دیده بودم که اسم و آمار دقیق همه جمعیت روستاهای اطراف، از زنده‌ها و مرده‌ها و به تهران و خارج رفته‌ها و ازدواج و بچه‌هایشان را داشت و هر وقت آنها را می‌دید به اسم جواب سلام می‌داد. گفتم آخه ما که از مرحله چوپانی گذشتیم. گفت خیال‌بافی نکن. چون از اون مرحله که تو می‌گی آخرشه هم که خیلی‌یا می‌گن رد شدن.

از آن به بعد، پنج شش باری تلفنی تماس گرفته بود. یک بار که از همه جالب‌تر بود، از مسافر یک اتوبوس کرمان ـ مشهد که کنار راه پنچر شده بود موبایل گرفته بود.

نمی‌دانم آن شب از کجا زنگ زد. اما می‌دانم وقتی او می‌گوید «از هر زاویه که نگاه می‌کنم» یعنی خبری را روایت می‌کند که همه آن دیگر «چوپان‌های آسیایی» تصدیق می‌کنند. یعنی از همان نیمه‌شب شنبه بیست‌وششم اسفند، سال نو به تقویم چوپانی شروع شده، حالا تقویم دولتی هر چه می‌خواهد بگوید…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

  © Blogger template Writer's Blog by Ourblogtemplates.com 2008, Modified by Esmail Yazdanpour

Back to TOP