چقدر سخت است خواندن اين مردِ دريده، دريدا، و چقدر سختتر نوشتن دربارة او، هر چه مينويسي را بايد قبل از نوشتن خط بزني، و بعد همين خط زدن را خط بزني تا بعد.
كتابها را باز ميكني، اما بعد از چند ثانيه مجبور ميشوي آن را همانطور گشوده، اما وارونه روي زمين بگذاري و گيج و منگ در پي يك ليوان چاي، يك لقمه از يخچال، يك سيدي، يك كانال تلويزيون.
اگر ميخواهيد دكانتسراكشن بياموزيد خواندن دريدا فايدهاي ندارد. قصة ابراهيم را بخوانيد. بهقول امروزيها اِند دكانستراكشن. گفت اين خورشيد خداي من است، شروع كرد به عبادت، بهرسم خورشيدپرستان، تا شب، كه ديگر خورشيدي نبود. بعد گفت اين ستاره خداي من است، و بهعبادت نشست تا صبح، كه ديگر ستارهاي نبود.
دكانستراكشن را اگر بخواهيم ترجمه كنيم، بايد بگوييم بتشكني؛ كه برويم بتهاي متن را بيابيم، همه را بشكنيم و تبر را بر دوش بتِ بزرگِ خودِ متن بگذاريم.
يادتان باشد كه تبر را بايد در خود متن بجوييد و بت بزرگ بايد ساكن همان بتكده باشد. اگر از قبل تبري همراه داشته باشيد، يا اگر تبر را بر دوش بتي خارج از بتكده بگذاريد، بازي را خواهيد باخت.
پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
راستش بيش از يك پست كامل حرف برای گفتن دارم.نه درباره
پاسخحذفديكانستركشن،اما درباره ابراهيم. تو دو كنش ابراهيم را
برشمرده ای: يكی كنش شناختی و ديگری همانكه آن را
"ديكانستركشن" خوانده ای. در كنش نخست منطق ابراهيم منطقی
ماوراء دكارتی است. در منطق دكارتی، ذهن( آن كه شك و لذا
انديشه می كند ) و در نتيجه خود سوژه، مبنای تعيين حقيقت
قرار می گيرد. اما در منطق ابراهيمی اين هست اما اين فقط
نيم ماجراست. نيم ديگر همان است كه بايد، نه در متن كه در
فرامتن استدلال دكارتی، خوانده شود و شايد بعدها در شناخت
شناسی كانتی آمده باشد: حق شناختن . آنچه در اسطوره زيبای
ابراهيم بيان شده، حق شناختن است. اگر اين حق نبود،
ابراهيم نمی توانست نظام شناختی اش را پيش ببرد.
ابراهيم می گويد چون حق دارم كه بدانم پس شك می كنم. اگر
اين حق نبود، شكی هم نبود، شناختی هم نبود.
نكته دوم ديكانستركشن است: در شيوه سقراطی پايه نخست
استدلال از طرف مقابل گرفته می شود، يعنی سقراط اول
اعتراف می گيرد و بعد از همانچه كه اعترافش را گرفته، شروع
به چيدن استدلال خودش می كند. اما در شيوه ابراهيمی طرف
مقابل، خودش قربانی است. به قول خودت هيچكس مقصر نيست.
بت بزرگ هم مثل ساير بتهاست و همه شان هم هيچكاره اند.
مقصر بتكده است. وتبر هم نمادين است. اصلا تبركاری ای هم
در كار نيست. تبر، احساس مسؤو ليت آدمی است. تبر، حضور
آدمی است. سالهاست كه شيفته استدلال های ابراهيم ام.
و امشب مطالب جديدی آموختم. متشكرم.
کچلا وقتی به سراغ یک کچل می آیند، کلی بهره می گیرند.اما رسیدن به همان آگاهی اول که بت کدام است و حقیقت کدام، چه راه دشواری است؟
پاسخحذفکچلا وقتی به سراغ یک کچل می آیند کلی بهره می گیرند. اما رسیدن به همان آگاهی اول که بت کدام است و حقیقت کدام، چه راه دشواری است؟
پاسخحذفbluefuture
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفزيبا بود يادآوریِ اين داستان و اين ارتباط... حقيقتاً جالبترين چيزها را در اين داستانها و متون مقدس و فرهنگ قرون وسطی و اينها می شود يافت....
پاسخحذفخوش باشيد.
مجتبی
www.MojtabaGol.com
Dear Esmail, nice post ... definitely a lot to say about Derrida and Deconstruction ...[think any discussion on deconstruction should be assembled on a ‘bedrock’ or it will get too messy very soon] ... I think possibly the most striking and harsh response to Derrida has come from Nick Land who with an exceptional tenacity traces how Derrida constructs a reeking domesticating school of though far worse than Medieval Christianity. For anyone interested in the topic, the book is The Thirst for Annihilation: Georges Bataille and Virulent Nihilism. Nick Land’s book is literally about Bataille but it is actually probing the Religion of Zero or solar economy from the Cave allegory to Medieval culture (esp. Gilles de Rais) to Kant, Freud, Vietnam war and Deleuze / Guattari. His response to Derrida can be found in the first three chapters of the book. Unfortunately, a majority of Iranian readers still consider Deconstruction as a division of postmodernism but there are fundamental differences (let’s say sheer oppositions) when one comes to the most critical topics of both postmodernism and deconstruction: Signification Process and Subjectivity --Reza
پاسخحذفsorry for the typo: though = thought -- Reza
پاسخحذفمثل اين كه نميتوان فقط خواننده بود. بخشي مهمي از پروژهاي كه در اينجا دنبال ميكنم، همين است كه حرفهاي خواننده را بخوانم؛ خوانندگان حرفهاي ميدانند كه توليدات نويسنده تهي از معنا شده است و معاني اصلي و اصيل در ميان خوانندگان توليد و بازتوليد ميشود.
پاسخحذفدر يادداشتي پيش از اين، كامنتنويسي را مظهري از ايدهي «ريشهجوش» يا همان «ريزومه»ي ژيل دولوز خواندم. حالا همين يادداشتهاي بالا را خودتان بخوانيد.