آدم ها شبيه مونادهاي لايبنيتس اند، كه نه در دارند، نه پنجره، هر كدام وجود دربسته اي در خويش اند. صدهزار كه نه صد كرور وبلاگ هم وجود داشته باشد،ديالوگ دور دست مي نمايد.راست ميگويي و در اين بخش، با همهي مهماننوازي كه داريم، ضعيف عمل ميكنيم. اما (!) براي اين كار دليل دارم:
اول اين كه كو نظر دهنده، در همين سه چهار روزي كه شمارشگر گذاشتهام، دويست و اندي مراجعه داشتهام، اما فقط يك ايميل بود و چند پيام از ژانر "وبلاگ خوبي داري، به ما هم سري بزن".
دوم اين كه، كمرنگ كردن رنگ قلم نظر خوانندگان را نبايد به كمرنگ بودن وجود آنان تحويل و تفسير كرد. شرط ميبندم اگر نظر ديگران با ريزترين و كمرنگترين قلم درج شود، پرخوانندهتر است. لايبنيتس فيلسوف خوبي است اما من باختين را ترجيح ميدهم كه اتفاقاً همين ديشب كتاب گارگانتوا و پانتاگروئل (Gargantua et Pantagruel) اثر فرانسوا رابله را بازكرده بود و ميگفت انسان را در و پنجرههايي است كه توان بستن آنها را ندارد. چشم دارد، گوش دارد، دهان دارد؛ درست است كه شكم او عضوي گفتوگوگر نيست، اما اعضايي دارد كه او را در ارتباط با ديگران قرار ميدهد!
سوم، خيلي گشتم تا مدل ديگري بيابم هنوز براي اين پيامها، و هنوز كسي را نديدهام كه يادداشتهاي خوانندگان را در صفحهي اول گذاشته باشد. همه مثل شما يادداشتهاي ديگران را به صفحهاي ديگر حوالت دادهاند. فعلاً كه قالب اين صفحه از محتوايش جلو افتاده و زودتر عوض ميشود!
چهارم و آخر اين كه بله ما همه ميترسيم آن سكوتها و در خود فرو رفتنها، و طرد ديگري در وبلاگ بازتوليد شود. اما اميد هست. به هر صفحه كه ميروي جايي براي ابراز نظر ديگران هست و جايي هست كه تو را به جاهاي ديگر ميبرد و اين پيشرفت كوچكي نيست.
اين دو منبع را ببينيد:
پاسخحذف:: Dealing with emotionally volatile topics online:: Online Community Toolkit اين مقاله هم با همهي ايجازش عالي است:
:: Community Member Roles and Types
كاش اينجوري بشه كه تو مي گي
پاسخحذفاين نظري است عميقآ اميدوار.ديدم كسي كامنت گذاشته بود كه "اي كاش چنين باشد"وگمان ميكنم دراين شك حقايقي است.اما نكته اي كه تو ديده اي بي شك مهم است و در آن نيز حقايقي
پاسخحذف