شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

دادگاه مهران مدیری


در میان کارهای مهران مدیری و در میان تولیدات این سال‌های تلویزیون، «مرد هزار چهره» کار متفاوت و جدیدی بود. قهرمان قصه یا همان «مهران مدیری» ـ و هزار شخصیت خفته در نهاد او ـ هر شب به یکی از نهادهای فعال جامعه پرتاب می‌شد و دوربین او را دنبال می‌کرد که بعد از اندکی تلوتلو خوردن وارد مناسبات گفتمانی زمینه می‌شد و جا خوش می‌کرد. به تدریج و در طول بازی، یک فعال حرفه‌ای در برابر بیننده قرار می‌گرفت که با تکیه بر نام و نشانی اتفاقی، نادانی‌هایش را پنهان می‌کرد و ـ حداقل از منظر دیگران ـ با «قاطعیت» عمل می‌کرد.
در طول دوازده شب اول، «مهران مدیری» به سراغ چهار نهاد فعال جامعه رفت: پزشکی، پلیس، ادبیات، و خانواده. عنوان هزار چهره این انتظار را برمی‌انگیخت که «مهران» به نهادهای بیشتری سر بزند و حداقل یکی از نهادهای آموزشی ابتدایی یا عالی را هم در فهرست خود بگنجاند، اما می‌توان این استدلال را پذیرفت که نهادهای آموزشی این جامعه، در مقایسه با دیگر نهادها، چندان فعال نیستند و توجهی را برنمی‌انگیزند.
«مهران» با نهادهای مختلف برخورد یکسانی نداشت، یا اگر چنین قصدی داشت، تفسیر اجتماعی یکسانی پیدا نکرد. جامعه ما استعداد خوبی در گلچین معانی دلبخواه از متون خشک و رسمی دارد. این مردم خطوط اتفاقی ایجاد شده در اثر عوامل طبیعی بر سنگ‌ها را هم به رأی خود تفسیر می‌کنند. تفسیر متن یا سریال که کاری ندارد.
در جامعه ایرانی، نهاد پزشکی، با تکیه بر ترکیبی از دانش علمی و نیاز اجتماعی، توانسته است به قدرت بلامنازع و جایگاه غیرقابل انتقادی دست یابد. کار مدیری در جلب توجه به سوی این نهاد، از این منظر جالب است که موقعیت طبابت تاکنون مورد توجه واقع نشده و از خلوت و امنیتی به مراتب بیشتر از نهادهای معروفی همچون دین و حاکمیت برخوردار است.
مراجعه «مهران مدیری» به نهاد پلیس با موجی از استقبال در میان بخشی از روشنفکران مواجه شد. آنها با این تصور که یکی دارد زیرآب نظم گفتمانی پلیس در ایران را می‌زند به ستایش از مهران مدیری پرداختند. گمان نمی‌رود مهران مدیری چنین قصدی داشته باشد. اول این که حتی تلویزیون کشورهای سوپرلیبرال چند دقیقه در میان، یک تصویر کلوزآپ از پلیس را نمایش می‌دهد و همه جا، پلیس جزئی از تلویزیون است. بدون حضور پلیس نمی‌توان برنامه تلویزیونی ساخت. دوم این که مهران مدیری در سکانس‌های مربوط به پلیس، تلاش زیادی داشت که توجه مخاطب را به خارج از پلیس یا حاشیه‌های دور پلیس جلب کند. برای مثال، زمان زیادی را در خانواده معاون کلانتری گذراند و تنها پلیسی که با تصویری کمیک ترسیم شده بود یک سرباز وظیفه بود. سوم این که ـ چه در مورد پلیس و چه در مورد پزشکی یا هر مورد دیگر ـ نوبت به گفتن این حرف رسیده است که نمی‌توان از ژانر طنز و حتی هجو این انتظار را داشت که نهادها را اصلاح کنند. طنز اگر به تفکر و بعد به گفت‌وگوی اجتماعی بیانجامد شاید اثری داشته باشد؛ در غیر این صورت، کاری جز بازتولید و تقویت همان مناسبات پیشین را انجام نمی‌دهد.
برخورد «مهران مدیری» با ادبیات خیلی کلیشه‌ای، خشک و زشت بود. مسئله این است که آیا می‌توان رفتار یک مورچه‌ ـ یا به قول فردوسی، «موری که دانه کش است» ـ را مسخره کرد؟ ادبیات در ایران با همه اهمیتی که دارد، نهادی ضعیف، رنجور و لاغر است که اگر بیماری‌هایی هم دارد، بیشتر از توسری یا معالجه به دست «طبیبان مدعی»، نیاز به استراحت و تفکر دارد. به‌هر حال، نباید فراموش کرد که از تلویزیون به جز این برنمی‌آید.
«مرد هزار چهره» در نهایت در نقش مأمور کشتن رئیس یک باند مافیایی ظاهر شده و با طرح ازدواج با دختر رئیس، وارد یک خانواده منتظم سازمانی می‌شود. این بخش، به خاطر کنده شدن از واقعیت‌های اجتماعی، گشودگی‌های بیشتری بر تفسیر دارد. با این وجود، با قرار دادن مسئله ازدواج در کانون، می‌توان متوجه موضوع نقد شد: خانواده. نظم خانواده در ایران، صورت بنیادین نظم سازمانی است. می‌خواهم بگویم هر صورتی از سازمان، گریزی از نظم سازمانی خانواده ندارد. با این همه، هنوز با تحلیل انتقادی این نظم سازمانی فاصله زیادی داریم. «مهران مدیری» از این منظر به خانواده نمی‌پردازد. او به «پدرسالاری» کنایه‌ای می‌زند و در چند نما به هجو «ازدواج» می‌پردازد. به‌علاوه، در این بخش او موفق می‌شود تصویری از «مهران مدیری» بسازد که در آن تفنگ‌های واقعی بسیاری او را نشانه رفته‌اند. تکرار این تصویر نشان می‌دهد که او از آن لذت می‌برد.
همه این دوازده شب مقدمه‌ای بود برای شب سیزدهم، دادگاه مهران مدیری. صدای متهم خوش بیان و تصویر یکی دو قطره اشک در چشمان او، ماندگارترین و پرنفوذترین صداها و تصاویر است. از هر یک از ما که بپرسید به فهرست بلندی از دادگاه‌های تاریخ و رأی دو طرفِ یک گفت‌وگوی «جانانه» استناد می‌ورزیم و نسبت معرفتی و حتی وجودی خود را با یکی از دو طرف می‌سنجیم. بماند که این آخر کاری‌ها، دادگاه‌ها بیشتر سیاسی و اقتصادی شد و دادگاه‌های فلسفی برگزار نمی‌شود.
«مهران مدیری» در شب سیزدهم به عدم کفایت ژانر طنز برای بررسی مسائل نهادی ایران اشاره می‌کند و بنابراین، از قالب‌های کلیشه‌ای کمدی کلاسیک حاکم بر شب‌های قبل خارج شده تا با لهجه‌ای نزدیک به لهجه‌ی محسن مخملباف (و نه وودی آلن) سخن بگوید. او از به بازی گرفته شدن اتفاقی ـ اجباری افراد گله دارد و تلاش می‌کند که خودش باشد.
صحنه آخر، آنجا که ماشینی جلوی پای «مهران» ترمز می‌زند که او برای یک شب دیگر ببرد، تلخ‌ترین صحنه‌ای است که از تلویزیون پخش شده است. کاش آقای مهران مدیری پادرمیانی می‌کرد و این صحنه پخش نمی‌شد. کاش یکی پیدا شود و آقای مهران مدیری را برای همین یک صحنه به دادگاه بکشاند. مسئله این است که همه ما داریم تلاش می‌کنیم به آن دادگاه برسیم و اعلام کنیم که چه کسی هستیم و چه کسی نیستیم. بعد این آقا، شیرازش را فراموش می‌کند و جلوی چشم همه، با وقاحت تمام دوباره سوار ماشین می‌شود که او را ببرند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

  © Blogger template Writer's Blog by Ourblogtemplates.com 2008, Modified by Esmail Yazdanpour

Back to TOP