[بهیاد بیبی، دختر کاریزِ مهزود]
کاریز مجموعهای هندسی از حفرههای ترکیبی تعبیه شده در زمین برای دسترسی به آب است. بر خلاف نظر ژیل دولوز، کاریز ماشین جنگی نیست؛ دستگاه دولتِ ناب ـ و نه دولتِ جنگی/بازاری/مدیریتی ـ است که شاید به تسخیر یک ماشین جنگی درآمده باشد.
کاریز، بیش از یک نظام مهندسی شده برای دسترسی به آب در دل کویر است؛ کاریز نظام پیچیدهای برای دسترسی به معنا در برهوتی تهی از معنا است.
از یکسو، در بادیه نشینی، معنا به صورت اتفاقی، فصلی، چشمهای، و رخدادی به دست میآید. در این صورتبندی از زندگی، بهنظر میرسد انسان آگاهی و شناخت کاملی از شیوههای دسترسی به آب و معنا نداشته باشد. به این نتیجه رسیدهام که باید جلوی این گزارهی دوم یک علامت سئوال گذاشت. در بحثهایی که با سعید محمدی دارم این مسئله را دنبال میکنم. به هر حال، معناهای کشف شده در این صورتبندی زیستی، با همهی حملههایی که به آن شده، هنوز ناب و اصیل شمرده میشود و بیشک کاربرد دارد. حتی مدرنیته، به عنوان دشمن اصلی یا حداقل ظاهری بادیه نشینی، تمامی رخدادهای آن را از طریق توجیه عقلی، تصرف میکند.
از سوی دیگر، در مدرنیته، معنا به صورت کارخانهای و انبوه ساخته و بلافاصله و با استفاده از ماشینهای جنگی دولتی (رسانهها، نظام آموزشی، دیوانسالاری ادراری، ایدئولوژی، و غیره) توزیع میشود. مدرنیته، نقاط کاریزمایی عمودی کوچک یا متوسط میسازد و جامعه را دور آن نقاط سازماندهی میکند. بهبیانی دیگر، مدرنیته توانسته است با روشن کردن یک نورافکن بهنسبت پرنور، کودکان هراسان از تاریکی را به خوبی در یک نقطه جمع کرده، سرشان را با یک اسباب بازی ـ یک لپتاپ، یک ایدئولوژی، یک تانک، یا هر کالای کارخانهای دیگر ـ گرم کند. از این منظر، مدرنیته ارتباطات درونی محکمی با بادیهنشینی دارد.
در این میان، کاریز، یک رخداد و یک چشمهی «مهندسی شده» است. اگر «عقل» و «رخداد» دو خط متنافرند، کاریز محل به هم رسیدن این دو است. دشوار است که بتوان خارج از هستیشناسی کاریزی، این دو را کنار هم تصور کرد.
کاریز یکی از محصولات نمونه و مهم آزمایشگاه هستیشناسی ایرانی است. هر یک از عناصر و مفاهیم کاری پیرامون کاریز از قبیل استفاده ترکیبی از دو شیوهی حفر عمودی و افقی، چرخه، چراغ، گمانه، مادر چاه، مظهر، شریعت، میرآب، پنگان (واحد سنجش آب / زمان که بعدها فنجان شد)، و مفهوم پرمعنای سیاسی ـ اجتماعی «مدار»، و خیلی از عناصر و مفاهیم دیگر که حالا نیاز به کار باستانشناسی انتزاعی دارد، به تنهایی میتواند در نظامهای فکری و انتزاعی به کار آیند. فکر میکنم مسئله امروزی تفاوت میان ساختارهای افقی و عمودی، در فکر طراحان کاریز وجود نداشته؛ یعنی، آنها دنیا را یک ساختار افقی میدیدهاند و اینقدر مسخره، به «ارتفاع» فکر نمیکردهاند. بهعلاوه، این دستگاه عظیم، علاوه بر شیوههای محاسبه و تفکر، انسانهایی ساخته که هنوز ناشناخته اما همچنان پرکار هستند: مقنیها.
میخواهم بگویم اگر دربارهی امکان تأمین آب از راه کاریز شک داریم، نباید به معنای کنارگذاشتن شیوهی کاریزی تأمین باشد. مسئله این است که اگر با هزار ترفند و به اکراه پذیرفتیم که مدرنیته با موتور آب و سد سیوند میتواند به ما آب برساند، اما به هیچ وجه نمیتوانم قبول کنم که مدرنیته با همین تلویزیون و نظام آموزشی و بروکرواسی و کارخانههای موجود بتواند به زندگی من معنا برساند.
منطقالطیر عطار را یکی از نمونههای موفق کار بر اساس هستیشناسی کاریزی میدانم. شک ندارم که عطار طرح کارش را ـ خیلی آگاهانه اما مخفیانه ـ بر اساس مهندسی کاریز ریخته است. سی حفرهی معرفتی و وصل کردن آنها برای رسیدن به یک معرفت متکثر و در عین حال واحد. یک تجربهی آزمایشگاهی با شکوه با استفاده از مفاهیم وحدت و کثرت. مدتها قبل ـ به پیشنهاد آقای دکتر بهزاد قادری ـ مقایسه کار عطار با همتایان اروپایی و امریکایی آن یعنی «سفرهای کانتربوری» اثر چاسر (قرن پانزدهم انگلیس) و «موبیدیک» اثر ملویل (قرن نوزدهم امریکا) مشغلهی ذهنیام بود. چاسر جد اعلای همین آقای یورگن هابرماس است. کم و بیش بحثها و استدلالهایشان مثل هم است. هر دو به حوزه عمومی علاقهمندند و از مدافعان مدرنیته. به جز این که چاسر هنوز به اعتذارنامههای هابرماسی برای مدرنیته نرسیده بود ( = مدرنیته به ذات خود ندارد عیبی، آن چه هست از مدرن بودن ماست!). بهنظر میرسد یکی از تفاوتهای عمدهی چاسر با عطار در آن باشد که چاسر انتظار دارد هر جایی که چاه بزند به آب برسد؛ او ـ و همکار ایتالیاییاش، بوکاچیو ـ ندیدهاند عطار چه استفادههای دقیقی از مفهوم «گمانه» در احداث کاریز برده است. نیمی از منطق الطیر به این گمانهزنیهای آزمایشگاهی برای انتخاب یکایک شخصیتهایش اختصاص دارد که به چشم دوستان مدرن نیامده است.
«موبیدیک» اثری متفاوت است. این رمان، راوی نهایت خونین و تراژیک رویکرد ابزارگرایانه و مدرن به هستی است. گویی آهاب همان راوی «قصههای کانتربوری» است که این بار سی مردِ جنگی را استخدام میکند برای عزیمت به شرق و تسخیر «موبیدیک»، راز هستی. آهاب ـ مثل پیشکار تازهکارش، جورج بوش ـ هم سرمایه دارد، هم تکنولوژی، و هم یک نقشهی مدیریتی. البته تجربهی آهاب از این نظر که او بالاخره به دریا رفت و با یک موبیدیک واقعی روبهرو شد، با تجربهی جرج بوش در برابر آینه قابل مقایسه نیست.
حفرهی کاریزی این روزها با چاه نفتی متداعی شده است. بر خلاف روایتهای اروپایی، اولین چاههای نفت را مقنیان کشف کردهاند و بیشک آنها کشف خود را به خاطر بوی به شدت بدی که نشان از خطری عظیم داشت، میپوشاندند. مقنیان بهدنبال آب بودند و طبیعی بود که علاقهای به نفت نداشته باشند. مهمترین وجه تمایز کاریز با چاه نفت را باید در استعمارناپذیری کاریز جست. کاریز قابل استعمار نیست. کاریز به مهاجمان آب نمیدهد.
بههر حال، با گردش در زمین، نمونههای زیادی از کاریزهای موفق و ناموفق میبینیم. حفرههای کوچک. حفرههای بزرگ. حفرههای عزب. حفرههای جفتی. حفرههای پیوندی و ترکیبی. حفرههای به سنگ رسیده. حفرههای به آب رسیده. حفرههای به نفت رسیده. حفرههای به طلا و اورانیوم رسیده. انسان برای زندگی نیاز به حفره دارد.
کمتر اتفاق افتاده که کسی حفرهی خودش را به غریبهها نشان داده باشد. افراد عادی، جلوی حفرهی خود را با کالاهای چشمنواز و مد روز تزئین میکنند تا آن را پنهان کنند. حفره با دوربین بیگانه است. در این میان، دوربینی که به حفرهی صدام رفت گزارش قابل تحلیلی از حفرهی او به دست میدهد: یک حفرهی شیفتهی دوربین.
پروژهی احداث کاریز همیشه پروژهای پنهانی بوده است. همیشه مقنی یک کشاورز یا دامدار ساده بود که برای مدتی طولانی ناپدید میشد. او وقت و انرژی خود را مخفیانه صرف آزمایش یا «گمانه» برای محل مناسب احداث «مادرچاه» میکرد. چه بسیار چاهها که حفر میشد و به آب نمیرسید. و این کار همیشه توسط یک نفر و فقط یک نفر انجام میشد. چاه شراکتی به آب نمیرسد. نزدیکترین فرد به مقنی، در بیشتر موارد همسر او، برایش تکه نانی میبرد. در بعضی موارد، پس از رسیدن مادرچاه به آب، خبر آن پخش میشد و مقنی از میان خانواده، خویشان، یا دوستان خود، همکارانی انتخاب میکرد. در میان مقنیان، قصهی یک مقنی خوشبخت رواج دارد که مادرچاه خودش را در مظهر یک قنات قدیمی احداث کرد. در کاریزهای کوچک، و بسته به توان مقنی، خبر کاریز دیرتر و حتی بعد از تکمیل آن پخش میشد.
به تازگی بحث حفره و نسبت آن با فرد در میان گروهی از روانکاوان جدید مطرح شده است: لاکان، دولوز، ژیژک، و بدیو، هر کدام از یک زاویهی دید به این پدیده نگریستهاند و بحثهای جالبی را مطرح کردهاند. لاکان از نسبت میان حفره و دیزایر میگوید که فرد همیشه در پی بستن و پرکردن آن است، و بدیو از نسبت حفرهای حقیقت در برابر دانش هموار میگوید: دانش هموار فقط پیرامون یک حقیقت/حفرهی ژرف حادث میشود. این یادداشت با نگاهی کناری به این بحثها، تلاش داشت مفهوم حفره را آن گونه که در کاریز نمود یافته است، در فلسفه و رفتار ایرانی معرفی کند. کاریز ماشین جنگی نیست؛ دستگاه هستیشناختی دولتِ ناب است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر