ديشب بعد از كلي سخنراني گوش كردن با عجله و به دو برگشتم دفتر تا وسايلم را بردارم. وسط راه يادم افتاد كه بايد يك كتاب هم بخرم. بعداً ميگم چي ميخواستم بخرم. آدم وقتي پايش را توي كتابفروشي ميگذارد ديگر احساس غربت نميكند؛ حتي اگر مثل فروشگاه جديد نشر چشمه آنقدر فضا پستمدرن باشد كه تو مجبور باشي هي بچرخي و بچرخي، مثل وسط گود زورخونه. داشت سرم گيج ميرفت كه يكي بهدادم رسيد. . . . . ـ نه نداريم.
از دم در برگشتم و راست رفتم سر نشانهشناسي كاربردي فرزان سجودي. كلاس درسش را از دست داده بودم و حالا نميشد كه بي كتاب به خانه برگردم. توي تاكسي فهميدم كه يك كار ترجمهاي و پساترجمهاي است و حالا اينجا كه يك كم روشنتر است، ميبينم كه حرف از نشانهشناسي لايهاي زده است، به قول بميها، دمش گرم.
اگر اين موضوع در ميان نظريههاي اروپائيان و امريكاييها مطرح نشده است، شايد بيشتر به اين خاطر باشد كه نشانه از نظر آنها تك معنايي است و نميتوان از لايههاي معنايي مختلف و حتي متضاد يك نشانه در آن فرهنگ سخن گفت. اما اينجا تو فكر ميكني كه نشانهها ثابتاند، در حالي كه آنها حركت ميكنند، همچون حركت ابرها.
شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر